قالي بزرگي است، زندگي!!!
هر هزار سال يك بار فرشتهها قالي جهان را در هفت آسمان ميتكانند تا گرد و خاك هزار سالهاش بريزد و هر بار با خود ميگويند:
اين نيست قالياي كه قرار بود انسان ببافد،اين فاجعه است ...
با زمينه سرخ خون و حاشيههاي كبود معصيت،با طرحهاي گناه و نقش هاي برجسته ستم!
فرشتهها گريه ميكنند و قالي آدم را ميتكانند و دوباره با اندوه بر زمين پهنش ميكنند.
رنگ در رنگ، گره در گره، نقش در نقش.قالي بزرگيست زندگي كه تو ميبافي و من ميبافم و او ميبافد. همه بافندهايم. ميبافيم و نقش ميزنيم،ميبافيم و رج به رج بالا ميبريم،ميبافيم و ميگستريم.
دار اين جهان را خدا برپا كرد و خدا بود كه فرمود: ببافيد، و آدم نخستين گره را بر پود زندگي زد.
و هر كه آمد،گرهاي تازه زد و رنگي ريخت و طرحي بافت .و چنين شد كه قالي آدمي رنگرنگ شد.آميزهاي از زيبا و نازيبا.سايه روشني از خوبی و بدی.
گره ما هم بر اين قالي خواهد ماند.طرح و نقشمان نيز.و هزارها سال بعد،آدميان بر فرشي خواهند زيست كه گوشهاي از آن را ما بافتهايم!
كاش گوشهاي را كه سهم ماست، زيباتر ببافيم…
سلام.